لطیفه های قرآنی
عزل از نبوّت
شخصى ادعاى پيامبرى كرد. او را نزد خليفه بردند. خليفه گفت: «چه مىگويى و حرف حسابت چيست؟» گفت: «من پيغمبر خدا هستم و هر سه روز يكبار، جبرئيل بر من نازل مىشود.» خليفه گفت: «معجزهاى نشان بده.» گفت: «تا جبرئيل نيايد، نمىتوانم معجزهاى نشان بدهم..» خليفه پرسيد: «جبرئيل كى مىآيد؟» گفت: «تازه رفته است و سه روز ديگر مىآيد». خليفه احساس كرد كه او در اثر ضعف و گرسنگى، دچار مشكل روانى شده و خبط كرده است. دستور داد او را در مطبخ خانه مخصوص خليفه ببرند و از غذاهاى خوب و مقوّى به او بخورانند. بعد از سه روز كه او را حاضر كردند، خليفه گفت: «اى پيغمبر بر حق! حالت چطور است؟» گفت: «حالم خيلى بهتر از سابق است». خليفه پرسيد: «آيا در اين چند روز، جبرئيل بر تو نازل شده است؟» گفت: «آرى، قبلاً هر سه روز يكبار مىآمد و حالا هر روز سه بار مىآيد». خليفه پرسيد: «آيا پيغامى هم برايت آورده است؟» گفت: «آرى، جبرئيل نازل شد و گفت: «حقّت سلام مىرساند و مىفرمايد كه خوب جائى پيدا كردهاى. مبادا آنجا را ترك كنى و به جاى ديگرى بروى؛ و الاّ تو را از درجه پيغمبرى ساقط خواهم كرد».
نظرات شما عزیزان: